کد مطلب:161222 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:248

آغاز ماجرا
پس از شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام، شیعیان كوفه در منزل سلیمان بن صرد خزاعی اجتماع نموده و نامه ای به حسین بن علی علیه السلام نوشتند كه ضمن عرض تسلیت به آن امام همام، آمادگی خود را برا پذیرش رهبری حضرت و اجرای فرامین ایشان اعلام نمودند. فرزندان جعده، نامه ی دیگری به امام نوشتند و از شوق و اشتیاق مردم كوفه از سفر امام به آنجا، خبر دادند. امام حسین علیه السلام در پاسخ این نامه ها - با اندك تفاوتی در نقل عبارات - نوشتند: «من امیدوارم كه رأی برادرم در صلح، و رأی من در جهاد با بیدادگران، هر دو در راه رشد و تعالی و رستگاری باشد. بر شما باد كه این امر را از دشمنانتان و بیگانگان پنهان كنید و تا معاویه زنده است، از جای خود حركت نكنید. اگر او مرد و من زنده بودم، نظر خود را به شما خواهم گفت. انشاء الله» [1] .

در همین ایام، دست نشاندگان معاویه به دستور او، سختگیری بیشتری نسبت به شیعیان مخصوصا در كوفه روا داشتند و بعضی از چهره های سرشناس را به بهانه های پوچ از میان برداشتند كه یكی از آنها حجر بن عدی كندی و عمرو بن حمق خزاعی بود. شهادت این دو بزرگوار تأثیر زیادی در روحیه ی مردم گذاشت و موجی از نفرت نسبت به خاندان اموی، سراسر جامعه ی آن روز را فراگرفت.


در سال 56 هجری به دستور معاویه، مردم با یزید بعنوان ولیعهد او بیعت كردند. [2] معاویه همچنین هیئت های نمایندگی را به شهرهای مختلف جهت گرفتن بیعت از مردم اعزام داشت.

او از بیعت مردم عراق و شام با یزید اطمینان حاصل كرده بود، ولی از وضعیت مردم مدینه و خودداری آنها از بیعت با یزید، شدیدا احسای نگرانی می كرد؛ لذا به همراه 1000 نفر آهنگ حجاز كرد. در مدینه خطبه ای خواند و به مدح یزید پرداخت. از جمله گفت: كسی سزاوارتر از یزید به خلافت و همانند او در عقل و درایت نیست. و پس از آن، به تهدید مخالفان پرداخت و در پایان صحبتهای تهدیدآمیز خود، اشعار رجزگونه ای را خواند. [3] .

هنگامی كه معاویه خاطرش از مدینه آسوده گشت، به طرف مكه حركت كرد و پس از انجام مراسم حج، دستور داد تا منبری در نزدیكی كعبه قرار دهند و بعد به دنبال حسین بن علی علیه السلام و عبدالرحمن بن ابی بكر و ابن عمرو و ابن زبیر فرستاد. هنگامی كه آنها حاضر شدند، معایه پس از سخنانی گفت: در اینجا و در حضور شما - ای مردم - این افراد را به بیعت با یزید فرامی خوانم و مسلما خواهند پذیرفت و از من اطاعت می كنند. اما معاویه با سكوت آنان مواجه شد. مردم شورش كردند تا معاویه اجازه دهد كه سر این افراد را از بدن جدا كنند، ولی معاویه اجازه نداد.

گروهی كه شاهد ماجرا بودند به امام حسین علیه السلام و یارانش گفتند: شما كه گفته بودید هرگز بیعت نخواهید كرد، چه شد كه بیعت كردید؟ آنها در جواب گفتند: ما بیعت نكردیم. و در پاسخ به اینكه پس چرا سخنان معاویه را انكار نكردید؟ گفتند: او با ما از در نیرنگ درآمد و تصمیم قطعی داشت تا در همان جا خون ما را بریزد، ما نیز مصلحت را اینگونه تشخیص دادیم. [4] .



[1] ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 32 - انساب الاشراف ج 3، ص 151.

[2] كامل ابن اثير ج 3، ص 53.

[3] كامل ابن اثير ج 3، ص 508.

[4] العقد الفريد ج 4، ص 162.